خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد


هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد

چنین که حسن تو را فتنه دوست کرده ، ندانم


برای اهل قیامت ، چه در خیال تو باشد

به وصل چون بگدازد به حسرت تو سزاست


که مانع نگهش هم انفعال تو باشد

ز ضعف خویش هلاکم امید و می ترسم


که زنده مانم و این باعث ملال تو باشد

دم نزع چو ندیدم کسی به حال تو عرفی


مگر کسی که دل از جان کند، حلال تو باشد